مرداب در مرگ
مرداب در مرگ
چه اتفاقی افتاده؟ هیچ. همان هیچِ قدیمی. قدیمی که چنان جدید است که حادث هم نیست. از تمامِ خوابها پذیرایی کردن و میانِ هر خرابهای خفتن، بی آنکه گزارش شود خستگی و شکستگی. نوشتن برای خواندهنشدن و بودن برای بیاثری. فردا چه شکلی است؟ هیچ. دیروز چگونه گذشت؟ هیچ. و در این قضیهٔ ساندویچی امروز نه هیچتر، که همان هیچِ همیشگی است. همیشهای که آرام در مرداب میمیرد. مرداب چیست؟ آرامشی است که از بیرنگیِ ایام برمیخیزد. برنمیخیزد. مینشیند در اعماقِ انسان. انسان میداند گرفتار است. آن بیرنگیِ ایام میگوید تو نه باطل، که ناحقی. حق را میتوان به لب آورد و در دست نیاورد. دست را میتوان در بهترین حالت تکان داد و خداحافظی کرد. بدرود داد گذشتهای نبالیدنی و اعراض کرد از آیندهای نخواستنی. مشکل در جنس است. جنس متباین است. جنس زمانی و زمینی و آسمانی نیست. جنس سلبی است. جنس با نفی سرِ اثبات دارد. این نوعی تعریف است. با نگاهِ انسانی هیچ گرهی از کارِ انسان گشوده نمیشود. انسان سر از انسان درنمیآورد. انسان از آیات بهذرگی خبر میدهد، و خر در گلِ بیآیگیِ خویش است. درهای معرفت به روی اندیشهٔ انسان تا ابد بسته است. بسته نبود، بسته شد، و گشوده نخواهد شد. هیچ تگاپو و تأملی بی
وای از پیچیدگیهای نفسِ انسان. حالا برای نوشتن و تنفس در سمومِ روحآزارِ بیپاسخی تا مرگ فرصت نیست. پیش از مرگ نان خِر میگیرد. از خواب دلخواهتر و از افسردگی مناسبتر یاری و دیاری نیست. ظلمت موقت است. ظلمت ذاتاً رفتنی است. ظلمت را ذاهق آفریدهاند. دستی که نگیرد گرفته نخواهد شد. پایی که نرود رفته نخواهد شد. چشمی که نبیند نخواهد دید. لبی که دم نزند چیزی نخواهد گفت. خودخواه خداخواه نخواهد شد. دلپوسیدگی از تفرعن با مومیایی دوا نمیشود. زیباست غاری که در انزوای لاف تراشیده میشود. برگهها را بالا بگیرید پیش از آنکه وقت تمام شود. جملهٔ پایانی را بنویس، گرچه پایانی در کار نیست.